۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

و اینگونه هنر از سرزمین من میرود

هنر اینگونه تعریف میشود که به مجموعه‌ای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به‌منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق می‌شوند. همچنین می‌توان گفت هنر توانش و مهارت خلق زیبایی است. (ویکیپدیا) با این حساب هنرمند در واقع انسانی است که میتواند چیزی را خلق کند که بر احساسات و هوش انسان تاثیر بگذارد و یا بتواند مفهومی یا معنایی را منتقل کند. آثار به جای مانده از مصر باستان یا دوران هخامنشی که با رسم اشکالی همراه بوده شاید یک نمونه از این دست کارها باشد که خوب به جهت اهمیت تاریخی آنها تا امروز باقی مانده اند. اصولا هنر خوب یا به قول دوستان هنر فاخر هنری است که باقی بماند. اما چه چیز یک اثر هنری را ماندگار میکند؟

مطالعه من و البته مشاهدات همه ما انسانها نشان داده و میدهد که آثار هنری به دو شکل کلی ماندگار میشوند یکی سازگاری با اصول و یا ایجاد یک انقلاب. در آنالیز هنرهای غربی تفسیر یک اثر هنری چند صد سال پیش از طریق شناسایی سبک متداول آن زمان و یافتن نشانه هایش در یک اثر صورت میگیرد و اگر این اثر یک اثر انقلابی باشد توضیح آن از طریق شکسته شدن آن مرزی که در طرحهای دیگر معاصر وجود داشته شناسایی میشود. نقطه مشترک همه این آثار هنری در طی دهه و سده ها و قرن ها این بوده و هست که بازتابی هستند از وضعیت کلی جامعه. یعنی شما با خواندن آثار هنری متفاوت متوجه میشوید که در کدام دهه اندیشه های مذهبی غالب آثار هنری بوده و در کجا این مرز شکسته شده و مردم تغییر کردند و آثار دیگری شکل گرفته ، با اختراعات و اکتشافات همراه میشوید و به سراغ طبیعت میروید و الی آخر.

خبری را میدیدم از یک نمایشگاه آثار هنری توسط هنرمندانی که این آثار در چند دهه قبل در آلمان شرقی تحت نظارت شوروی. آثار خلق شده انتقادی و اعتراضی بودند و آفرینندگان این آثار یا به زندان افتاده بودند و شکنجه شده بودند یا کشته شده بودند و یا به طریقی از آلمان شرقی گریخته بودند، اما حرفشان را زده بودند. رسالتشان که بازتابی از وضع جامعه و نوع تفکر مردم بود را به خوبی انجام داده بودند.

بعد از انقلاب ایران بسیاری از هنرمندان یا ممنوع الفعالیت شدند؛ یا از مملکت گریختند. اما هنوز بودند در بین آنها کسانی که دغدغه وطن داشتند چون زنده یاد فریدون فرخزاد، داریوش و تنی چند از شعرا و آهنگسازان. حتی هنرمندانی که داخل مملکت مانده بودند نیز هر کاری را قبول نمیکردند و به هر حال با آن وضعیت هنرشان را به اصطلاح نمیفروختند اما با ورود به دهه هفتاد و بعدها در دهه هشتاد هنر دیگر همچون سلاحی در دست هنرمند نبود. به قول یک باریک بینی میتوان یک نقاشی کشید و سالها به زندان افتاد و یا اینکه هزاران منظره گل و بلبل و قامت یار و نظایرهم را کشید. میتوان روزهای روشن را ساخت و یا اینکه هیچی یاری مثل من نداره را ساخت. میتوان حرفت را با یک نقاشی مثل آتنا فرقدانی بزنی و رنجش را به جان بخری و یا میتوانی محمدرضا گلزار باشی و هم کار موسیقی و هم سینما کرده باشی و نهایتا بنشینی در رستورانت و از مدافعین حرم صحبت بکنی. 

منتها مشکل اینجاست که اگر منِ هنرمند به جای مطرح کردن مشکلات جامعه ، انتقاد به حاکمیت و اعتراض به قتل و دزدی و یا حداقل زبان گشودن به عدم مدیریت صحیح یک مملکت توسط حکومت همگام ، بروم سراغ منافع شخصی ، تمام سروته اثرم را بزنم برای مجوز، پاچه خواری کنم، برای نظام کلیپ درست کنم، از قد و بالای دختر همسایه ترانه بسازم و با هر کثافت کاری همراه شوم که فقط روی صحنه بمانم و پولم را بگیرم ؛ همین حکومت میتواند جلوی اکران فیلم من را بگیرد، میتواند جلوی برگزاری #کنسرت مرا بگیرد، می تواند اگر حرف اضافه زدم با کتک مفصل دستگیرم کند و ...

اینجاست که کسی به دادِ منِ هنرمند نمی رسد، چون از این منظره های طبیعت این روزها همه کشیده اند و در وصف دختر همسایه همه خوانده اند و فیلمهای عاشقانه و بی سر و ته و طنزهای زل زدن به دوربین را همه انجام داده اند، آنوقتی که اینکارها اصولا مد نبود! من بودم که به عنوان الگوی جامعه ، فرهنگ چندگانگی شخصیت را به دیگران یاد داده ام، من جایزه ام را تقدیم مردم وطنم کردم و بعد بازپس گرفتم و دو دستی تقدیم امام زمان و رهبری کرده ام. من بودم که تسبیح دست گرفتم و آیات عربی از حفظ کردم که در فلان مصاحبه تلویزیونی به جای شعر سعدی و مولوی و شاملو و ... بخوانم. 

پس وقتی کسی به سراغ اثر هنری من می آید به جای یافتن نشانه هایی از اصالت که با آن بتواند تجزیه و تحلیل اش کند و راجع به آن بحث شود ، به جز ابتذال و مشتی حرفهای بی مزه و نقاشی های تکراری و شعرهای مذخرف چیزی پیدا نمیکند. این دیگر وسیله ای برای انتقال احساسات مشترک و تاثیر گذاری بر هوش انسان نیست، حتی معنی ساده خودش را هم نمیتواند انتقال دهد و در بهترین حالت دقایقی سرمان را گرم میکند و بعد به زباله دانی میرود و لحظه ای بعد اثری مشابه پدید می آید. رنگها و صداها عاری از احساس و معنی و تهی میشوند و اینجاست که هنر کارکرد خودش را از دست میدهد. #کیارستمی که به علت کم کاری پزشکان جانش را از دست میدهد و #تتلو که وسط خیابان کتکش میزنند و میبرندش. #لغوکنسرت از شهری به شهر دیگر و عرصه روز به روز تنگ تر خواهد شد و اعتراضات کمتر و کمتر. وای بحال جامعه ای که هنر از آن رخت بربندد. وای بر آن جامعه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر