۱۳۹۵ شهریور ۹, سه‌شنبه

اینترنت پنهان ایران

اغلب حکومتهای دینی چه در قرن معاصر و چه در قرن های گذشته مسئله دانش و آگاهی عمومی و در چندین دهه گذشته مسئله گسترش تکنولوژی بوده و هست. اینترنت که عمر آن برای ما کاربران شاید به نیم قرن هم نرسد و البته در ده سال گذشته استفاده آن روز افزون شده ، به مشکل تراش شماره یک حکومت اسلامی ایران بدل شده بود. هر چند به دلایل مختلف توان کنترل مسائل غیرقابل پیش بینی و به اصطلاح کلید روشن و خاموش دست حکومت بوده و هست و سر بزنگاهها یا اینترنت قطع میشد و یا از سرعت آن به حد قابل ملاحظه ای کاسته میشد تا کاربران عطای آن را تا بازگشتن به شرایط نرمال به لقایش ببخشند. حتی پروژه های موازی و حضور در شبکه های اجتماعی به صورتهای مختلف ناشناس و یا آی دی های غیر واقعی و حتی حضور بسیجی ها هم نتوانست جو حاکم بر فضای مجازی که به نفع مخالفان حکومت دینی بود را عوض کند. حتی در انتخابات اخیر مجلس نیز اصلاح طلبان از شبکه تلگرام برای رسیدن به مقاصد خودشان سود جستند.

اما در تمام این سالها حکومت اسلامی ایران سعی کرده بود تا پروژه اینترنت ملی را به راه بیندازد، این که واقعا این پروژه چیست و زیرساخت های این سیستم اینترنت که به عقیده کارشناسان بیشتر یک شبکه داخلی یا اینترانت است چه گونه شکل گرفته اند. آنطور که من متوجه شدم پژوهشگرانی که روی پروژه فیلترینگ حکومت کار میکرده اند متوجه شده بودند که در واقع به صورت عمدی یا غیر عمدی مسیرهای ارتباطی توسط نهادهای ارتباطی ایران به آدرسهای خصوصی در داخل کشور هدایت شوند و این باعث بوجود آمدن یک شبکه مخفی میشده که فقط در داخل کشور در دسترس بوده است. علاوه بر این سوابق DNS نشان میدهد که یک "پشته دوگانه" وجود داشته که به هر آدرس جهانی یک IP داخلی نیز متصل بوده است.

اما با وجود اینکه شرح کامل این برنامه ها که در ماده چهل و ششم  در برنامه پنجم پنج ساله توسعه  آمده بود، دولتهای غربی به ویژه توجه خاصی به این قضیه نداشته اند و فرض را بر این گذاشته بودند که احتمالا جمهوری اسلامی از این قضیه نهایتا صرف نظر میکند. اما صرف هزینه بیست میلیارد تومانی توسط حکومت حتی در زمان تحریم ها نشان از اهمیت کنترل اینترنت برای حکومت دارد.

حسن روحانی رئیس جمهوری حکومت ایران اینترنت ملی یا شبکه ملی اطلاعات را قابل اتکا، با ثبات و امن (!) توصیف کرده و ادعا کرده است که این یکی از مسائل کلیدی در استقلال نظام است. گفته میشود اینترنت ملی 60 برابر سریعتر از اینترنت فعلی است که فقط 0.1 متوسط جهانی سرعت دارد. شاید ایجاد حفاظت در برابر تهاجم ویروسی از مهمترین دلایلی باشد که جمهوری اسلامی اقدام به راه اندازی چنین سیستمی زده است اما در طرف مقابل هویت تمام کاربران برای حکومت مشخص است و در واقع هر وسیله ای که در ایران IP  به اصطلاح ملی نداشته باشد، عملا خدمات اینترنتی را نمی تواند دریافت کند و از آنجا که اینترنت ملی در واقع یک شبکه بسته است؛ فیلترینگ سایت هایی چون فیسبوک و توئیتر و اینستاگرام حتی با وجود استفاده از VPN یا TOR  برای حکومت بسیار ساده خواهد بود زیرا که سایتها در داخل ایران میزبانی میشوند و تحت نظارت قضایی ایران خواهند بود. 

در واقع شاید تا چندی دیگر هیچکس در ایران قادر نخواهد بود اخبار را از سایتهای اینترنتی، وبلاگها ( مثل همین وبلاگ )؛ توئیتر و ... دنبال کند مگر اینکه حکومت اجازه دهد و هیچکس قادر نخواهد بود هیچ خبری را بدون اذن حکومت به بیرون منتقل کند. احتمال کنترل ایمیل ها وجود دارد و شاید اصولا یک ایمیل ملی تعریف شود. در واقع شاید در آینده ای نه چندان دور مجبور شویم برای انتقال اطلاعات از کبوتر و یا حتی مثل سرخپوست ها از روش دود استفاده کنیم !

منبع عکس : The Next Web

 

۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

و اینگونه هنر از سرزمین من میرود

هنر اینگونه تعریف میشود که به مجموعه‌ای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به‌منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق می‌شوند. همچنین می‌توان گفت هنر توانش و مهارت خلق زیبایی است. (ویکیپدیا) با این حساب هنرمند در واقع انسانی است که میتواند چیزی را خلق کند که بر احساسات و هوش انسان تاثیر بگذارد و یا بتواند مفهومی یا معنایی را منتقل کند. آثار به جای مانده از مصر باستان یا دوران هخامنشی که با رسم اشکالی همراه بوده شاید یک نمونه از این دست کارها باشد که خوب به جهت اهمیت تاریخی آنها تا امروز باقی مانده اند. اصولا هنر خوب یا به قول دوستان هنر فاخر هنری است که باقی بماند. اما چه چیز یک اثر هنری را ماندگار میکند؟

مطالعه من و البته مشاهدات همه ما انسانها نشان داده و میدهد که آثار هنری به دو شکل کلی ماندگار میشوند یکی سازگاری با اصول و یا ایجاد یک انقلاب. در آنالیز هنرهای غربی تفسیر یک اثر هنری چند صد سال پیش از طریق شناسایی سبک متداول آن زمان و یافتن نشانه هایش در یک اثر صورت میگیرد و اگر این اثر یک اثر انقلابی باشد توضیح آن از طریق شکسته شدن آن مرزی که در طرحهای دیگر معاصر وجود داشته شناسایی میشود. نقطه مشترک همه این آثار هنری در طی دهه و سده ها و قرن ها این بوده و هست که بازتابی هستند از وضعیت کلی جامعه. یعنی شما با خواندن آثار هنری متفاوت متوجه میشوید که در کدام دهه اندیشه های مذهبی غالب آثار هنری بوده و در کجا این مرز شکسته شده و مردم تغییر کردند و آثار دیگری شکل گرفته ، با اختراعات و اکتشافات همراه میشوید و به سراغ طبیعت میروید و الی آخر.

خبری را میدیدم از یک نمایشگاه آثار هنری توسط هنرمندانی که این آثار در چند دهه قبل در آلمان شرقی تحت نظارت شوروی. آثار خلق شده انتقادی و اعتراضی بودند و آفرینندگان این آثار یا به زندان افتاده بودند و شکنجه شده بودند یا کشته شده بودند و یا به طریقی از آلمان شرقی گریخته بودند، اما حرفشان را زده بودند. رسالتشان که بازتابی از وضع جامعه و نوع تفکر مردم بود را به خوبی انجام داده بودند.

بعد از انقلاب ایران بسیاری از هنرمندان یا ممنوع الفعالیت شدند؛ یا از مملکت گریختند. اما هنوز بودند در بین آنها کسانی که دغدغه وطن داشتند چون زنده یاد فریدون فرخزاد، داریوش و تنی چند از شعرا و آهنگسازان. حتی هنرمندانی که داخل مملکت مانده بودند نیز هر کاری را قبول نمیکردند و به هر حال با آن وضعیت هنرشان را به اصطلاح نمیفروختند اما با ورود به دهه هفتاد و بعدها در دهه هشتاد هنر دیگر همچون سلاحی در دست هنرمند نبود. به قول یک باریک بینی میتوان یک نقاشی کشید و سالها به زندان افتاد و یا اینکه هزاران منظره گل و بلبل و قامت یار و نظایرهم را کشید. میتوان روزهای روشن را ساخت و یا اینکه هیچی یاری مثل من نداره را ساخت. میتوان حرفت را با یک نقاشی مثل آتنا فرقدانی بزنی و رنجش را به جان بخری و یا میتوانی محمدرضا گلزار باشی و هم کار موسیقی و هم سینما کرده باشی و نهایتا بنشینی در رستورانت و از مدافعین حرم صحبت بکنی. 

منتها مشکل اینجاست که اگر منِ هنرمند به جای مطرح کردن مشکلات جامعه ، انتقاد به حاکمیت و اعتراض به قتل و دزدی و یا حداقل زبان گشودن به عدم مدیریت صحیح یک مملکت توسط حکومت همگام ، بروم سراغ منافع شخصی ، تمام سروته اثرم را بزنم برای مجوز، پاچه خواری کنم، برای نظام کلیپ درست کنم، از قد و بالای دختر همسایه ترانه بسازم و با هر کثافت کاری همراه شوم که فقط روی صحنه بمانم و پولم را بگیرم ؛ همین حکومت میتواند جلوی اکران فیلم من را بگیرد، میتواند جلوی برگزاری #کنسرت مرا بگیرد، می تواند اگر حرف اضافه زدم با کتک مفصل دستگیرم کند و ...

اینجاست که کسی به دادِ منِ هنرمند نمی رسد، چون از این منظره های طبیعت این روزها همه کشیده اند و در وصف دختر همسایه همه خوانده اند و فیلمهای عاشقانه و بی سر و ته و طنزهای زل زدن به دوربین را همه انجام داده اند، آنوقتی که اینکارها اصولا مد نبود! من بودم که به عنوان الگوی جامعه ، فرهنگ چندگانگی شخصیت را به دیگران یاد داده ام، من جایزه ام را تقدیم مردم وطنم کردم و بعد بازپس گرفتم و دو دستی تقدیم امام زمان و رهبری کرده ام. من بودم که تسبیح دست گرفتم و آیات عربی از حفظ کردم که در فلان مصاحبه تلویزیونی به جای شعر سعدی و مولوی و شاملو و ... بخوانم. 

پس وقتی کسی به سراغ اثر هنری من می آید به جای یافتن نشانه هایی از اصالت که با آن بتواند تجزیه و تحلیل اش کند و راجع به آن بحث شود ، به جز ابتذال و مشتی حرفهای بی مزه و نقاشی های تکراری و شعرهای مذخرف چیزی پیدا نمیکند. این دیگر وسیله ای برای انتقال احساسات مشترک و تاثیر گذاری بر هوش انسان نیست، حتی معنی ساده خودش را هم نمیتواند انتقال دهد و در بهترین حالت دقایقی سرمان را گرم میکند و بعد به زباله دانی میرود و لحظه ای بعد اثری مشابه پدید می آید. رنگها و صداها عاری از احساس و معنی و تهی میشوند و اینجاست که هنر کارکرد خودش را از دست میدهد. #کیارستمی که به علت کم کاری پزشکان جانش را از دست میدهد و #تتلو که وسط خیابان کتکش میزنند و میبرندش. #لغوکنسرت از شهری به شهر دیگر و عرصه روز به روز تنگ تر خواهد شد و اعتراضات کمتر و کمتر. وای بحال جامعه ای که هنر از آن رخت بربندد. وای بر آن جامعه.

۱۳۹۵ مرداد ۲۱, پنجشنبه

منتظری و اصلاح طلبان


اول اینکه ظاهرا در تاریخ جمهوری اسلامی حدودا هر ده سال یک مسئله بزرگ اتفاق می افتد که ناشی از حوادث دو سه سال گذشته اش است ، از کشتار67 و ماجرای حسینعلی منتظری تا قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه و بعد هم حوادث سال 88. ظاهرا هر بار که نسلی عوض میشود ، نظام هم لاجرم یک پوست اندازی میکند و یک سری تسویه حسابها انجام میشود تا به هر حال برخی مسائل هم فراموش شود به این ترتیب و هم نسلی مطابق آنچه نظام میخواهد تربیت شود.

اما اینکه چه جنایتی در سال 67 اتفاق افتاده یک طرف، اینکه لااقل در همین نظام شخصی چون #منتظری که میتوانست سالها بعد از خمینی بر مسند رهبری بنشیند ( شاید ) ولی به هر حال شاید اعتقاداتش باعث شد و البته نزدیکی آن اعتقادات به عمل که هم برود و ببیند که بر آن زندانی ها چه میگذرد و پیگیر باشد و به خاطر مقام و قدرت ، سکوت اختیار نکرد، طرف دیگر. نکته و سوال قضیه اینجاست که آن جوانانی که سال 88 در خیابانها راه میرفتند و تبلیغ دوران طلایی امام را میکردند برای رای جمع آوری کردن برای #میرحسین_موسوی که اخیرا #دوهزارروز شده بود که در حصر خانگی است به اتفاق همسرش و البته مهدی کروبی ؛ این جوانک ها اصولا چه چیزی را در دوران امام این قدر طلایی یافته بوده بودند ؟ کم نبودند از اینان که کتک خوردند و باتوم ، اشک آور را چشیدند، دستگیر شدند ، زندان رفتند و حتی عده ای کشته شدند. حتی بعدها با حمایت شخص منتظری به او لقب معنوی جنبش سبز را دادند. اما واقعا آیا رهبران همان جنبش همچون نسبتی با او داشتند. 

بگذارید مثالی بزنم و راه دوری هم نمی روم. همین هفته گذشته نزدیک به بیست یا به گفته ای چهل تن از هموطنان کرد سنی مذهب به صورت دسته جمعی در رجایی شهر #اعدام شدند. نه آقایان موسوی و کروبی و نه وبسایت کلمه ، نه محمد خاتمی ، نه سید حسن خمینی یا هاشمی رفسنجانی یا هر کدام که شما اصلاح طلب و معتدل مینامید این کشتار را با آن وضع محاکمه محکوم نکردند. دولت روحانی حتی پیش رفته و این اعدام را توجیه و کاملا درست اعلام کرد. تازه این زمان مدرن است و آن زمان جنگ بود ، خفقان سیاسی بود، گردش اطلاعات نبود، اینترنت نبود و به غیر از منتظری تقریبا هیچکسی به آن همه کشتار نه تنها معترض نبود بلکه اینان همان هایی بودند که اسباب کناره گیری آیت الله منتظری را فراهم آوردند. برای شرح کل داستان باید چند جلد کتاب نوشت اما من چند نمونه را فقط ذکر میکنم و بقیه اش را می سپارم به شما مخاطب گرامی.

یکی از افرادی که در دستگاه قضایی و سازمان زندانهای نظام کنونی معروف بود به جنایتکار اسدالله لاجوردی است. در لینک بی بی سی فارسی در گزارشی نسبتا مفصل توضیح میدهد که او توسط ناطق نوری و بهشتی به خمینی معرفی میشوند برای برخورد شدید ( اشدا مع الکفار ) با زندانیان عقیدتی بخصوص مجاهدین یا منافقین و چپ ها و غیره. خمینی در نهایت او را کنار میگذارد اما او و همینطور احمد خمینی پسرش خیلی هم با این کار موافق نبوده اند و چندین بار علیرغم اعتراض ها از جمله از طرف حسینعلی منتظری و پیگیری های ظاهرا انصاری نجف آبادی (ناصری) این قضیه ناکام میماند ( آقای موسوی تبریزی می گوید: "مرحوم احمد آقا آمد به منزل ما که دیوار به دیوار خانه ایشان بود و گفت که نظر امام این است که آقای لاجوردی ابقا شود". ) تا در نهایت سال شصت و سه او را عزل میکنند. در سال هفتاد و هفت لاجوردی توسط دو تن از اعضای مجاهدین در حجره اش ترور میشود و مهدی کروبی از شرکت کنندگان در مراسم اوست. 

#مهدی_کروبی یک کار جالب دیگر هم کرده است او به همراه امام جمارانی و سید حمید روحانی نامه شدید اللحنی به منتظری نوشتند و تنها سی و پنج روز بعد منتظری کناره گیری کرد. البته این حمید روحانی بعدها به خود کروبی هم نامه نوشت! تا اینجا معلوم میشود که کروبی از داستان کشتارها خبر داشته و واکنش هم نشان داده حداقل بخاطر وفاداریش به خمینی. اما
حذف عکس های منتظری از ادارات به دستور کتبی میرحسین موسوی،نخست وزیر وقت صورت گرفت. احمد خمینی کتابی به نام رنجنامه منتشر کرد و ری شهری لیست امید هم کتابی دیگری منتشر کردند و هر دو به شدت منتظری را نقد کردند، دیوارهای اطراف بیت منتظری تخریب شد ( احتمالا به دستور دولت وقت ) و رساله ها جمع آوری و برای شاگردان و هوادارانش مزاحمت هایی ایجاد شد. حدودا یک دهه بعد بیت منتظری به دستور خامنه ای و با یورش نیروهای سپاه و البته حکم دادگاه روحانیت با دادستانی ریشهری پلمب و ایشان به حصر رفتند تا سال 81. حتی سایت بی بی سی در یک تحلیل کوتاه از قول میرحسین موسوی روایت میکند که هیئت دولت از این موضوع آگاه بوده و هرچند مخالف آن که البته لااقل خامنه ای که بعدها کاملا تایید میکند و سایر وزرا منجمله نخست وزیر اعتراض خاصی هم نمیکنند به آن اعدام ها همان گونه که امروز هم صدایی از آنها به گوش نمیرسد. 

شاید برای درک بهتر کل اوضاع و آنچه به وقوع پیوست یکی از بهترین افراد ایرج مصداقی و البته تحلیل طولانی تری هم هست در مورد اینکه آخر و عاقبت تقابل احمد خمینی و حسینعلی منتظری که به حذف منتظری از رهبری می انجامد، در نهایت به نفع حاج احمد آقا تمام نشده و به قیمت جانش میشود، مسئله ای که نوه خمینی هم با تایید افشاگری های عمادالدین باقی بر آن صحه میگذارد.

همانطور که تاریخ نشان داده اساس این حکومت بر مبنای حذف مخالفین خصوصا از نوع فیزیکی هست و امروز هم شاهدیم که در شکلهای مختلف اعم از #اعدام، #حصرخانگی و ترور ادامه دارد. و من هنوز تعجب میکنم که چطور آدم میتواند اصولا برود پای صندوق رای و به این افراد رای دهد آنهم با رضایت کامل و به امید اینکه مثلا یکی شان بشود رییس مجلس یا نماینده یا وزیر و یا مجلس خبرگان که آن یکی نشود. شگفتا !






۱۳۹۵ مرداد ۱۷, یکشنبه

جزیره ثبات یا جزیره وحشت

جزیره ثبات یا جزیره وحشت ، مسئله این است ! چندی پیش بود که #علیزاده مدعی شد در این آشفته بازار منطقه خاورمیانه و مسائل تروریستی در اروپا و امریکا ایران #جزیره_ثبات است. بیایید فکر کنیم که فرض فرد مورد نظر درست است، پس یک نگاهی به ایران میندازیم و صفحات تاریخش را در همین چند سال اخیر ورق بزنیم.

نکته اول اینکه عدم وجود ثبات در منطقه خاورمیانه از یک سو عدم کفایت دولت وقت امریکاست به عقیده من و دوم تنگ نظری اروپاییان در برخورد با این مسئله منتها دقت به این مسئله ضروریست که درست است که هرجا بی ثباتی است یک پایش خلافت اسلامی (داعش) یا گروههای دیگر است اما طرف دیگرش نیز نیروهای جمهوری اسلامی در عراق و سوریه تا حتی افغانستان است و یا گروههای شیعی حقوق بگیر جمهوری اسلامی در لبنان و فلسطین و یمن و بحرین و ...!

نکته دوم اینکه امنیت تنها به معنای امنیت جنگی نیست ، اینکه حکومت با ماجراجویی هسته ای سالها منابع مختلف مالی و جانی و طبیعی را از بین برده و سایه جنگ را برسر کشور گسترانیده و در نهایت بعد از یک دوره طولانی تحریم ، تن به #برجام داده ؛ خودش از بین بردن همزمان چندین نوع امنیت است و مولد چندین نوع ترس و وحشت. امنیت مالی از بین رفت و اقتصاد مملکت در مرز از هم پاشیدگی قرار گرفت، شرکت ها ورشکسته شدند و کارگران و کارمندان امنیت شغلی نداشتند. زیرساخت های سست مملکت آسیب پذیرتر از گذشته شد ، منابع آبی دچار اختلال شد و سفره های آب زیرزمینی از بین رفت ، خاک مملکت دچار اضمحلال شده است و امنیت آب و کشاورزی نیز از بین رفته است. ترس از جنگ ، ترس از بی آبی ، ترس از گرسنگی و فقر روز به روز دایره اش گسترده تر میشود. بسیاری خودسوزی کرده اند، فردی خود را از پل حلق آویز کرد، دیگری قرص برنج خورد. عده ای از ترس فقر دست به دزدی و زورگیری زدند ، امنیت شهری از بین رفت ، اعدامشان کردند ، در شهر برهنه به این طرف و آن طرف کشاندنشان. تجاوزهای گروهی در پی مشکلات معیشتی و جنسی شایع شد، بلای دیگری سر آنها آوردند، تورم از دوبله و سوبله گذشت و قیمت نان و مرغ و تخم مرغ و گوجه و خیار تیتر هر روز اخبار داخل و خارج شد.

همین امروز یک بازیگر زن ایرانی دیگر به خارج از کشور رفته و با شبکه #جم شروع به همکاری کرده، هزاران هزار نفر پناهنده این کشور و آن کشور و دربه در شده اند. هر کسی به دری میزند تا فقط از ایران خارج شود. آمار اعتیاد در سنین پایین و فحشا بیداد میکند، #طلاق آمارش از حد به در شده و منتشر نخواهد شد. انواع و اقسام دزدی و اختلاس و چپاول در مملکت توسط نیروهای چپ و راست حکومت برملا شده. دزدی حتی توی لباس ورزشی و لباس #المپیک هم وجود دارد. زندانیان بدون محاکمه درست و حسابی و فقط از سر لج و لجبازی دسته جمعی و بدون اطلاع #اعدام میشوند. دو روز بعد قوه قضاییه مملکت تایید میکند و بعد تازه وزرات اطلاعات دلیل میاورد و دست آخر وزارت امور خارجه دولت معتدل هم دفاع میکند. دانشمند هسته ای یا ترور میشود که یعنی امنیت ندارد یا خودشان میکشند به جرم جاسوسی !! 

یک کتاب کامل میتوان نوشت فقط در وصف این روزهای مملکت، دختر مردم صاف تو خیابان مملکت راه برود امکان دارد #گشت_ارشاد یا #نامحسوس بیاید و ببردش. دانشجوی مملکت دستفروشی میکند یا در رستوران کار میکند یا بقال شده یا مسافرکش. اوضاع به حدی اسفناک شده که حتی فردی مثل فرخ نگهدار هم در بی بی سی فارسی زبانش کوتاه تر شده و نمیتواند از این میزان ناامنی ، فساد و قتل عام مردم به بهانه های مختلف دفاع کند. همین روزها سالگرد قتل #شاپوربختیار و زنده یاد #فریدون_فرخزاد است. دهه شصت را هم نمیگویم ، دهه هفتاد و کوی دانشگاه و قتلهای زنجیره ای را نمیگویم ؛ هشتاد و هشت و کهریزک را نمیگویم. همین دوره اعتدال رکورد #اعدام در ایران شکسته شده. شما به چه چیزی میگویی امنیت ؟ اینکه دائم این ترس را بریزی در دل مردم که وامصیبتا الان است که جنگ بشود و بعد دقیقه نود جام زهر را درکشند و تو بگویی امنیت برایت آورده اند از لندن ، کمی بیش از وقاحت و بی شرمی میخواهد. 

این مردم خسته شده اند ، بی رمق شده اند در طول این سالها از شدت سرکوب و فشار مالی که امروز اندک توانی برای اعتراض برایشان باقی مانده و امیدشان گاهی همین اطلاع رسانی مدرن است که شاید فریادشان به جایی رسد، چند روزی مرخصی از زندان بگیرند یا اجازه درمان به ایشان داده شود و یا حداقل از مجازات #اعدام برهند. 

به جای بازی با واژه ها ، تویی که تریبون داری صدای درد و رنج مردم وطنت باش.

 

۱۳۹۵ مرداد ۱۴, پنجشنبه

گروگان گیری رسمی با حقوق مکفی

زمانی که محسن رضایی کاندیدای همیشگی ریاست جمهوری در برنامه زنده تلویزیونی از گروگان گرفتن آمریکاییها به عنوان راه حلی برای حل مشکلات اقتصادی نظام پرده برداشت شاید کمتر کسی فکر میکرد که این قضیه واقعیت داشته باشد. البته لزوما جنگی در نگرفته و هزار سرباز آمریکایی هم لازم نیست. چهار شهروند ایرانی آمریکایی یا اصولا هر شهروند دوتابعیتی ایرانی اصولا مهره ای است مناسب برای گرفتن باج.

دیروز نشریه وال استریت ژورنال افشا کرد که در زمان توافق هسته ای یا همان #برجام هواپیمایی حامل چهارصدمیلیون دلار که بیشتر به صورت ارزهایی غیر از دلار توسط یک هواپیما که بعدها فیلم آن نیز منتشر شد به ایران فرستاده شده است و به گفته منابع این نشریه آزادی چهار زندانی دو تابعیتی امیر حکمتی، سعید عابدینی، جیسون رضاییان و نصرت الله خسروی در مقابل همین مبلغ به اضافه یک ممیز هفت میلیارد دیگر است که قرار بوده بعدا به حساب بیاید و البته آزادی شش زندانی ایران در آمریکا. البته که حزب جمهوری خواه هم اکنون گاف بزرگ دیگری را از رقیب دموکرات خود در دست دارد. دو سوال مهم در ذهن تمام مخاطبین شکل میگیرد، اول اینکه چرا زمانی که جمهوری اسلامی صحبت از توقیف اموال ایران در آمریکا میکرد هیچ اشاره ای به این مبلغ و این معامله نکرده اند. دوم اینکه آیا دستگیری افرادی چون نمازی ها که دست بر قضا از لابی کنندگان خود رژیم بودند تا دستگیری زنانی چون هماهودفر و نازنین زاغری رتکلیف و حتی نزار زکا و رابین شاهینی و اخیرا یک استاد یونانی نیز در ادامه همین رویه است یا خیر؟

جواب سوال اول مشخص است. خوب انتظار اولیه اینست که همین مبلغ وارد جریان پولی مملکت شود و به قول آقایان چرخ اقتصاد بچرخد اما نظام قصد ندارد که چرخ اقتصاد بچرخد و قصد ندارد که اجازه دهد احدی بدون اجازه نظام آب خوش از گلویش پایین رود، وگرنه درست بعد از برجام و درست زمانی که همه منتظر بازگشایی راههای مبادلاتی و سرمایه گذاری خارجی و ورود به بازار جهانی بودند که سپاه پاسداران موشک به هوا نمیفرستاد و کشور اسرائیل را تهدید به نابودی نمیکرد و همانطوری که ویترین ریاست جمهوری نشان میخواست بدهد از در دوستی در می آمدند. پس این پولها قرار بوده جای دیگری خرج شود و کسی هم نفهمد. جای خرج شدنش هم یا حزب الله لبنان است که حسن نصرالله آمد و آب پاکی را ریخت روی دست همه دنیا و یا سوریه است که بالاخره حفظ بشار اسد خرج و هزینه دارد.

اما جواب سوال دوم هم با کمی تامل مشخص است. بله این رویه ای است که سپاه پاسداران برای کسب درآمد در نظر گرفته است. از یک سو این دستگیریها باعث میشود که سرمایه گذار خارجی وارد کشور نشود و پروژه های ریز و درشت در دست سپاه باقی بماند و دوم اینکه خودش یک ممر درآمدی است شما حساب کنید چهار مرد چهارصد میلیون دلار ؛ طبعا زندانی زن که دانشگاهی هم باشد یا بیزینس من باشد کمی بیش از صد میلیون دلار می ارزد. در هر صورت بازی برد-برد است برای سپاه و نقطه ننگین دیگری است در سیاست خارجه اوباما به همراه کری و کلینتون. ثروتمند شدن سپاه پاسداران چه از راه پروژه ها و چه از راه گروگانگیری به این سبک دست جناح تندرو نظام را در انتخابات بازتر نیز میگذارد.